سعیدسعید، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

عشق مامان و بابا

دندونای پسرم و شیرین زبونیاش

گل پسرم چند وقتی میشه میام به وبلاگت سر میزنم عزیزم ولی نمیتونم بنویسم الان هم خوابی من اومدم  عزیزم تو این ماه 4 تا دندون با هم در آوردی که راحت تر از قبل میتونی غذا بخوری گلم قدت هم هزار ماشالله بلندتر شده هر چند وزنت زیاد نشده و اینو میزاریم به حساب تحرک و شیطونیات سعیدم کلمات جدیدی که یاد گرفتی  گل= گل  گوگی= گوشی گیه=کیه  نون= نان ماما= مامان توپ= توپ و خیلی حرفهای دیگه که نمیدونیم چیه  کلاغ پر- لی لی حوضک - اتل متل توتوله رو هم یاد گرفتی  بعد از مدتها مامان و بابایی و عمو مهرداد و عمو مهدی و زن عمو ستاره اومدن خونمون و شب موندن خیلی خوشحال شدیم و حسابی بهمون خوش گذشت و همش قربون صدقه...
29 مهر 1392

تولد آقا جون و ......

پسر گلم یک هفته ای نبودیم  اول مهر رفتیم خونه آقا جون (پدر مامانی) چون تولد آقا جون بود خاله سحر یه کیک خوشگل و خوشمزه گرفته بود شب خوبی بود سوم مهر رفتیم خونه بابا جون ( پدر بابا رضا) جمعه هم با عمو مهرداد و و بابایی و مامانی  رفتیم باغ پرندگان روز خوبی بود چند تا عکس گرفتم و بعد میزارم اونجا هم فقط به فکر آب بازی بودی بابا رضا پاهاتو گذاشت توی آب و از اون به بعد بود که دیگه دیونمون کردی هر جا آب میدیدی باید میرفتی آب بازی میکردی آخراشم که خوابت گرفته بود و حسابی گریه کردی اومدیم تو ماشین به محض اینکه نشستم و تو شیر خوردی فوری خوابت برد و سه ساعت راحت لا لا کردی و عصر هم اومدیم خونه خودمون و روز بعدش من سرما خوردم همش دعا میکردم ...
9 مهر 1392
1